ادبیات فارسی راهنمایی
ادبیات فارسی راهنمایی

ادبیات فارسی راهنمایی

کمک درسی


گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند...
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟  فریدون مشیری

 

جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمیکنم!
افسوس به دوروزه هستی نمیخورم
زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم...
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا! 
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز !
ای سرنوشت،هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ زبندم رها کند فریدون مشیری

 

در پشت چارچرخه فرسوده ای / کسی
خطی نوشته بود:
"من گشته ام نبود !
تو دیگر نگرد
نیست!"...

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
"نگرد! نیست"
سزاوار مرد نیست... فریدون مشیری

 

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است... فریدون مشیری




من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم



زندگی پر بود از فریاد من فریدون مشیری


                                      

 

جملات تصویری

http://www.1abzar.com/abzar/prev.php

خاطرات کودکی

خاطرات کودکی زیباترند                                 یادگاران کهن مانا ترند

درس های سال اول ساده بود                         آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه وکلاغ                               روبه مکارو دزد دشت وباغ

روز مهمانی کوکب خانم است                         سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی با هوش بود                       فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز وسرمای شدید                           ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا میشدیم                             ما پرازتصمیم کبری میشدیم

پاک کن هایی زپاکی داشتیم                           یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت                     دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستان ما از آه بود                                برگ دفترها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ                    خش خش جارو ی   با پا روی برگ

همکلاسیهای من یادم کنید                             بازهم در کوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درد ورنج وکار                              بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه خوراک سرد                                 کودکان کوچه اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود                             جمع بودن بودوتفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک میشدیم                          لا اقل یک روز کودک میشدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش                                  یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

ای معلم یاد وهم نامت بخیر                              یاد درس آب وبابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من                          بازگرد این مشقها را خط بزن

ای دبستانی ترین احساس من                          بازگرد این مشقها را خط بزن

دانلود اشعار سهراب سپهری

سهراب سپهری
مجموعه های :مرگ رنگ - زندگی خوابها - آوار آفتاب - شرق اندوه - صدای پای آب - مسافر - حجم سبز - ما هیچ ما نگاه .

سهراب سپهری

دانلود


            


                           

کتاب الکترونیک ” جزیره اسرار آمیز‌”‌ اثری از ژول ورن

کتاب الکترونیک ” جزیره اسرار آمیز‌”‌ اثری از ژول ورن

کتاب جزیره اسرار آمیز اثر ژول ورن با فرمت PDF و ترجمه شده به فارسی

کتاب جزیره اسرار آمیز - اثر ژول ورن

Wonderfull Island | Format: PDF | Page: 836 | Size: 9 MB | Direct Link

خلاصه داستان: جزیره اسرار آمیز یکی از آثار مشهور ژول ورن است. جزیره اسرارآمیز ماجراهای گروهی از اسیران جنگی دوره جنگ های داخلی آمریکا را تعقیب می کند که با یک بالن فرار می کنند و به ناچار در جزیره ای فرود می آیند که در نقشه ها وجود ندارد. آنها از همه مهارت هایشان برای ادامه بقا استفاده می کنند و جامعه ای را روی این جزیره برپا می کنند. جامعه آنها شامل یک افسر و یکی از خدمتگزارانش، یک خبرنگار و یک ملوان و پسرخوانده اش و یک سگ است. در ابتدای داستان، وقتی بالنی که آنها را حمل می کند، روی آب سقوط می کند، یکی از مسافران مفقود می شود و در شرف مرگ قرار می گیرد. اما او به شکل معجزه آسا و مشکوکی نجات پیدا می کند. این مسافران در این جزیره همه ابزار لازم برای شکار و دفاع از خود را می سازند، به بهترین وجه مکان امنی را برای سکونت درست می کنند، دامپروری راه می اندازند،‌ کشاورزی می کنند و شروع به ساختن کشتی برای فرار از جزیره می کنند.

دانلود با لینک مستقیم و حجم ۹٫۳ مگابایت
پسورد فایل: www.3sotdownload.com
لینک منبع

شعری از فروغ فرخزاد

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد ولی امید
بر وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را
با اشکهای دیده شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم مگو مگو چرا رفت . ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز ساز ما
از پرده ی خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره از ما

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لا به لای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت و وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
می خواستم که شعله شوم سر کشی کنم
مرغی شدم ب کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت ب تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم لایق تو و عشق تو نیستم

گلچین اشعار قیصر امین پور

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟
نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟
طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟
من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟
گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟
آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا قیصر امین پور

 

دیروز ما زندگی را
به بازی گرفتیم
امروز ،او
ما را ...
فردا؟ قیصر امین پور

 

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است  قیصر امین پور

 

سراپا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی ، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم  قیصر امین پور

 

حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!  قیصر امین پور

 

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟ قیصر امین پور

 

اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم قیصر امین پور

 

چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانی ها
دست ها تشنه تقسیم فراوانی ها...
عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم...
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید...
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ما همیشه بارانی است قیصر امین پور

 

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری قیصر امین پور

وبلاگ جملات حکیمانه

جزوه ی تکمیلی ادبیات فارسی راهنمایی

تعریف ادبیات
ادبیات:  جمع ادبیه( منسوب به ادب ) است و دانش های ادبی و آثارادبی را شامل شود. بنابراین تعریف ،شاعران و نویسندگان و سخنوران که آفریننده کلام زیبادرقالب شعرونثر هستند ، هنرمندند و آثار ادبی هر ملت نیز گنجینه ای است از مظاهر هنری افراد آن که در تحریک اندیشه و احساس انسان ها قدرتی نافذ و پایدار ایجاد می کند و این آثاراز لوازم زندگی ملت هایی است که از تمدن برخوردارند،زیراهم چنان که علوم ریاضی و منطق ، تعقل را پرورش می دهد ، این آثار ذوق و احساس را جلا و دقت خاصی می بخشندودر تربیت نفس و خردمندی و باروی ذهن نقشی موثر دارد .   
آثار ادبی :
با توجه به واژه آثار که جمع اثر و به معنی " نشانه،علامت برجای مانده کاری ازکسی و نتیجه حاصل چیزی است"، آثارادبی، شامل فراورده های فکری و ذوقی شاعران و نویسندگان هر جامعه، یا مجموعه ی اشعار و نوشته های هنرمندانه ای است که به زبان مردم آن جامعه نگاشته می شود و این آثار خود به دو شاخه منظوم ومنثور تقسیم  می گردند .
مقصود اصلی از سخن ادبی آن است که منظور خود را به بهترین وجه بفهمانیم و در روح شنونده مؤثر باشد چندان که روح او را برانگیزاند تا حالتی را که منظور اوست از غم و شادی و مهر و کین و رحم و عطوفت یا خشم و عتاب در وی ایجاد کند .
نثر
معنی لغوی نثر « پراکنده، سخن پاشیده و غیرمنظوم» است. در اصطلاح ادب نثر به نوشتار یا گفتاری اطلاق می شود که در قیاس با شعر از نظم و ترتیبی که لازمه ی کلام منظوم است، یعنی از وزن و قافیه خالی باشد . نثر، چون از وزن و قافیه و  همچنین در اغلب موارد از تخیلات شاعرانه خالی است، میدان آن برای هر گونه فکری مناسب تر از کلام منظوم است و شاید به همین دلیل باشد که انواع دانشهای بشری و اندیشه های فلسفی، دینی، سیاسی، تربیتی و اجتماعی در قالب نثر اظهار شده و به رشته تحریر در آمده است. از لحاظ ادبی، نثری ارزشمند و مورد توجه است که نسبت به سخنان یا نوشته های معمولی زیباتر و از جهت لفظ و معنی فصیح تر و بلیغ تر باشد.
 نظم :
درلغت به معنی به هم پیوستن و در رشته کشیدن دانه های جواهر ، در اصطلاح سخنی است که دارای وزن و قافیه باشد.
شعر در لغت تازی از شعورگرفته شده است . ادبا شعر را چنین تعریف کرده اند:" شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است." عناصر اصلی سازنده ی شعر عبارتند از : عاطفه ، تخیل ، زبان ، آهنگ ، شکل.
 قافیه :
کلمات آخر اشعار که حرف اصلی آنها یکی باشد و آن حرف را در اصطلاح رَویّ می گویند . هر بیت، شامل دو مصراع می شود. « بیت» می تواند، یک « مصراع » نیز داشته باشد.
عبارت « شنیده اید که آسایش بزرگان چیست / برای خاطر بیچارگان، نیاسودن» را سخن منظوم گویند.
 واژگان « مظلوم و معلوم» در بیت زیر، « کلمات قافیه » هستند:
     از آتش ظلم و دود مظلوم                       احوال همه تو راست معلوم  
در بیت: « از ظلمت خود رهایی ام ده / با نور خود آشنایی ام ده»، واژگان « ده، ده » ردیف اند. ردیف، قبل از قافیه نیز می تواند، قرار گیرد.
 یکی از تفاوت های قالب های شعری به خاطر تفاوت در طرز قرارگرفتن قافیه های اشعار است. درصورتی که یک کلمه عیناً درآخر اشعار تکرار شود آنها را ردیف وکلمه پیش ازآن را قافیه می گویند.
مثال :        غمت در نهان خانه دل نشیند                 به نازی که لیلی به محمل نشیند                  دل و محمل قافیه و نشیند ردیف می باشد .
 نثر :  
در لغت به معنی پراکندگی و پراکندن ، اما در اصطلاح سخنی است که مقیّد به وزن و قافیه نباشد .
 نثر مسجّع : 
نثراست که جمله های قرینه ، دارای سجع باشد . سجع در نثر به منزله قافیه است در شعر . و بهترین نمونه نثر مسجّع فارسی  ،کتاب گلستان سعدی  و مناجات نامه  خواجه عبدالله انصاری پایه گذار این نثراست . مانند:
محبت را غایت نیست؛ از بهر آنکه محبوب را نهایت نیست.      عطار
هر که با بدان نشیند، نیکی نبیند.                                        سعدی
ملک بی دین باطل است و دین بی ملک، ضایع هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده.    سعدی
خبری که دانی دلی بیازارد، تو خاموش تا دیگری بیارد.                                      سعدی
هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست.                                               سعدی
مراد از نزول قرآن، تحصیل سیرت خوب است نه ترتیل سورت مکتوب                   سعدی
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود.                                                       حافظ
آن که از جمال عقل محبوب است، خود به نزدیک اهل بصیرت، معذور باشد.        کلیله و دمنه
شما را باغ باید و ما را چون لاله داغ. یکی را لاله و ورد سزاوار است و دیگری را ناله و درد. باغ و داغ: سجع     لاله و ناله:سجع           ورد و درد: سجع                                  قائم مقام
- گاه از دیدن خطّ مکتوب منتعش و گاه از ندیدن روی مطلوب .                          قائم مقام
روشنی روز تویی، شادی غم سوز تویی          ماه شب افروز تویی، ابر شکر بار بیا        مولوی           من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم   و ز سخنان نرم او آب شدند سنگها                     مولوی
ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون                نیکی به جای یاران، فرصت شمار یارا        حافظ
ای صاحب کرامت، شکرانه سلامت                  روزی تفقّدی کن، درویش بی نوا را         حافظ
دلبر که جان فرسود از او، کام دلم نگشود از    او نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند  حافظ
دستور زبان فارسی:
جمله :
جمله: به مجموعه ای از کلمات یا عبارات گفته می شود که پیامی را از گوینده به شنونده یا نویسنده به خواننده می رساند. :
جمله را معمولاً چنین تعریف می کنند: جمله، مفهوم کاملی است که به وسیله ی چند کلمه بیان می شود. یا مجموعه ای از کلمات است که بر روی هم معنی تمام و کاملی داشته باشد:  بهار عروس فصل هاست.
 به نزدیک من صلح بهتر که جنگ.
 گاهی ممکن است که جمله تنها یک کلمه باشد. در این صورت آن کلمه اغلب فعل است که فاعل آن حذف شده است: بنشینید .  بفرمایید . (یعنی شما بنشینید)
جمله به دو بخش نهاد و گزاره تقسیم می شود:
علی   دانش آموز موفقی است.
نهاد             گزاره
نکته: همیشه فعل در قسمت گزاره وجود دارد.
در پیدا کردن تعداد جمله باید ابتدا به نکات زیر توجه کنیم:
به تعدادافعالی که وجود دارد توجه کنیم .
به افعالی که در جمله حذف شده اند توجه کنیم .
منادا که یک شبه جمله است ،یک جمله حساب کنیم .
صوت ها هم  که یک شبه جمله است ،یک جمله حساب کنیم .
شبه جمله
شبه جمله  واژه های هستند که معنی جمله از آن حاصل می شود .
مانند: صوت ها ومنادا
صوت های معروف: آفرین ، سلام ، خداحافظ ، آه ،اوخ،دریغ ، دریغا ، به به ، خوشا ،آری ،بسم ال..خفه ، هان ، اَلا ، بس ، مبادا احسن و چه خوب .
نکته : صوت ها در جمله معمولا نقش قیدی دارند .
    منادا: کلمه ای است که موردخطاب قرار می گیرد و معمولا بعد از حروف ندا می آید. (حروف ندا:  ای ، یا ،ایا ، ا )
نکته : اسم های که در جمله مورد خطاب قرار می گیرد منادا هستند .
زهرا درس هایت را بخوان .  ای    یاد تو مونس روانم   / یا      مهدی     / خدایا
منادا                                    حرف ندا   منادا                       حرف ندا     منادا          منادا   حرف ندا 
جمله از نظر محتوای پیام هایی که دربر دارد پنج نوع است:
1- جمله ی خبری که خبری را برساند: هوا روشن است.
 - 2جمله ی پرسشی که پرسشی در آن باشد: آیا هوا روشن است؟ جمله ی پرسشی گاهی برای تأکید یا اعتراض یا تشویق است: مگر به تو نگفتم؟
3- جمله ی تعجبی که شگفتی را بیان می کند: چه هوای خوبی!
4- جمله ی امری که در آن خواهشی یا فرمانی باشد: بخور تا توانی ز بازوی خویش.
- 5 جمله ی دعایی که در آن دعا باشد. خداوند پدرت را رحمت کناد.
جمله تقسیماتی دیگر هم دارد:
 - 1جمله ی ساده، جمله یی است که یک فعل دارد: دیروز هوا آفتابی بود.
 - 2جمله ی مرکب، دو جمله یا بیشتر است که بر روی هم معنی تمام و کامل دارد: بس که دیروز کار کردم، خسته شدم.
- 3 جمله ی مستقل، جمله ی ساده یی است که معنی کامل دارد: دیروز زیاد کار کردم.
- 4 جمله ی ناقص، جمله یی است که معنی آن به وسیله ی جمله ی دیگر تمام می شود: چون دیروز هوا آفتابی بود،
5-  جمله ی مکمل، جمله یی است که معنی جمله ی ناقص را کامل می کند: به دریا رفتیم. (به دنبال جمله ی چون دیروز هوا آفتابی بود.  (
6- جمله ی معترضه، جمله یا عبارتی است که در وسط جمله ی اصلی می آید و تو ضیحی درباره ی آن می دهد: پدربزرگ من - خدا بیامرزدش- مرد خوبی بود.(این جمله به دستور زبان مربوط نیست، اما چون جمله خوانده می شود، برای توضیح در اینجا آوردیم(.
هر جمله ی مرکب دو نوع جمله را دربر دارد: یکی از جمله ها غرضِ اصلی گوینده است که آن را جمله ی پایه گویند. جمله ی دیگر که برای کاملتر کردن معنی جمله ی پایه می آید، جمله ی پیرو نام دارد: تو آن گوی (پایه) که شایسته ی توست (پیرو)
نهاد:  قسمتی از جمله است  که در باره ی آن خبری داده می شود . مانند:
              با دیدن روی گل، قناری                    سرداده ترانه ی بهاری
همان طور که می بینید، در شعر، نهاد، جای مشخصی ندارد. یعنی نهاد همیشه در اول جمله نمی آید.
برای به دست آوردن نهاد، کافی است به اول فعل، (( چه چیز؟ )) یا (( چه کسی )) اضافه کنیم، مانند:      از لانه، پرنده ی خوش آواز/ بگشوده دوباره بال پرواز (چه چیزی بگشوده؟ پرنده خوش آواز)
نکته : همه ی نهاد ها فاعل نیستند اما همه ی فاعل ها نهاد هستندند .
مانند: درخت سبز است.(نهاد)-عطارکتاب اسرار نامه را نوشت (نهاد فاعلی زیرا نهادکننده ی کاراست ).
گزاره :قسمتی از جمله که درباره ی نهاد خبری را بیان می کند. مانند:
 ملل مختلف،  با زبان ها و فرهنگ های گوناگون اسلام را پذیرفته اند. نهاد / گزاره
نکته:1- مهم ترین جزء جمله فعل است. 2- گاهی اوقات یک فعل به تنهایی یک جمله به حساب می آید که به آن جمله گزاره می گویند که نهاد آن حذف شده است. مانند: رفت.3- در نوشته های معمولی نهاد در آغاز جمله و گزاره در پایان جمله قرار می گیرد .
مسند : قسمتی از جمله است که در مورد نهاد موضوعی را بیان می کند یا قسمتی از جمله که حالتی رابه نهاد نسبت می دهید. یا  مسند ، ویژگی یا صفت و حالت و یا تعلّق یا نامی را به نهاد نسبت می دهد . یا پیدا شدن ویژگی و یا حالت یا صفتی را در نهاد بیان می دارد . یا بودن در حالی یا در حالتی را می رساند و یا تشبیه را بیان می کند : گل سرخ زیباست .
نکته: بیش تر اوقات مسند صفت است.
مسند در چه جمله ای وجود دارد؟ مسند در جملاتی می توان پیدا کرد که حتما در آن جمله فعل اسنادی وجود داشته باشد.(افعال اسنادی همان افعال ربطی هستند.) افعال ربطی همان فعل های(است، بود، شد، گشت، گردید)هستند.
هرگاه افعال ربطی به معنی : 1 - انجام کار 2 - وجود داشتن به کار نرود افعال اِسنادی است . هرگاه افعال ربطی به معنی : 1 - انجام کار 2 - وجود داشتن به کار رود افعال خاص هستند .
نکته: فعل های گشت و گردید تنها در زمانی که معنی شد بدهد ربطی است وگرنه فعل خاص است. مانند: هوا سرد گردیده./عصبانی گشت. به معنا شد، فعل ربطی است.
     دزدی درخانه ی فقیری می گشت.فعل خاص: زیرا معنی شد نمی دهد. (به معنی جستجو کردن است) نکته: اگر فعل است و بود به معنی وجود داشتن به کار برود فعل خاص است. مانند:
    آن چه میان آسمان و زمین است.                      فعل خاص زیرامعنی وجود داشتن می دهد.
نکته: بیشتراوقات مسندها صفت هستند.
چگونگی شناخت مسند: هرگاه ازفعل جمله بپرسیم چطوروچگونه پاسخی که فعل می دهد مسنداست مانند:
تظاهرات مردم روزبه روزبیشتر می شد.اگر از فعل بپرسیم تظاهرات مردم چگونه می شد ؟ فعل پاسخ می دهد بیشترشد . پس بیشترمسنداست.
هوا امروز بسیارسرد بود.از فعل می پرسیم هوا چگونه بود؟ وفعل جواب می دهد هوا سرد بود . سرد مسند است .
نکته: مسند در جمله های وجود دارد که افعال اسنادی وجود داشته باشد.
افعال اسنادی: همان افعال ربطی (است- بود- شد-گشت-گردید) می باشد.
اگر فعل گشت وگردید به معنی شد به کارروند ، فعل اسنادی حساب می شوند. اما این دو فعل اگر به معنی چرخیدن و یا جستجو کردن به کار رود ، فعل خاص هستند .
مانند: برگ درختان زرد گشت.         پلیس خیانان را گشت .
اگر فعل  «است وبود » به معنی وجود داشتن یا انجام دادی کاری به کار رود فعل خاص است.  زهرا در خانه است .           در مدرسه ی ما یک نماز خانه بزرگ بود .
مریم در حال نماز خواندن است . (در این سه جمله مسند وجود ندارد)
مانند :  « آنچه میان آسمان ها وزمین است . » چون به معنای وجود داشتن است پس فعل خاص است  . اما در جمله ی « دریا طوفانی است.» چون است به معنای وجود داشتن ، نیست پس جمله ما فعل اِسنادی دارد و طوفان مسند است .
فعل های ربطی عبارتند از : بود ، است ، باشد ، شد ، شود ، می شود ، گشت و گردید ، می گردد ، خواهد بود ، خواهد شد و هست و نیست .
جمله های گذرا به مسند در کوتاه ترین صورت خود دارای سه بخش نهاد ، مسند و فعل اند . در جمله هایی مانند خداهست ، سیمرغ نیست ، فعل های « هست » و « نیست » که به وجود و یا عدم نهاد دلالت دارد به تنهایی جای مسند و فعل را گرفته اند . و در حقیقت هم ارز جمله های ربطی ای هستند که در ان ها متمّمی که جای مسند را گرفته بود ه حذف شده :
مغعول: کلمه ای است که کار بر آن واقع می شود: مانند: او را درآن گرداب، دیدم.
نشانه ی مفعول (( را )) است، اما همیشه همراه مغعول نمی آید، یعنی گاهی مغعول بدون نشانه ی     (( را )) می آید. گاهی هم (( ی )) به مفعول می چسبد، به طور کلی مفعول به شکل زیر می آید:
الف) من دفتر را از فروشگاه خریدم.    ( با نشانه ی را )                 مفعول
ب) من دفتری از فروشگاه خریدم.      ( با نشانه ی )                     مفعول
ج) من دفتر از فروشگاه خریدم.         ( بدون نشانه )                    مفعول
د) من دفتری را از فروشگاه خریدم.    ( با نشانه ی را و ی )           مفعول
راه های شناخت مفعول: به اول فعل، ((چه چیز را ؟)) یا ((چه کسی را؟)) اضافه می کنیم. اگر معنی بدهد آن فعل نیازبه مفعول دارد و مفعول در جواب ((چه چیز را؟)) یا ((چه کس را؟)) می آید،مانند: خوب جهان را ببین. چه چیز را ببین؟                  جهان را                   جهان: مفعول
حرف:حرف به کلمه ای گفته می شود که خود به تنهای معنی ندارد اما برای ایجاد رابطه بین اجزای جمله یا تعیین نقش کلمه به کار می رود . دو نوع حرف داریم . حرف اضافه و حرف ربط .
حروف ربط : دو جمله را به هم پیوند می دهد. مثال : زیرا ، اگر ، بااین که ، تا و .... به خانه رفت تا  مادرش را ببیند . - وقتی که  به خانه رسید کتابش خیس شده بود .
حروف اضافه : از الی ای با / بر برای  بی تا/جز چون در غیر/فرا مانند مثل/مگر به/ مگر به
چون شیر می غرید .     بعد از خدا هر چه پرستید هیچ نیست .
متمم : به معنی کامل کننده ی معنی جمله است . پس هر کلمه ای که معنی جمله ما را کامل  می کند به آن متمم گویند .
راه شناخت متمم :هر کلمه ای که بعد از حروف اضافه قرار متمم است .
 چون  شیر   می غرید   بعد از خدا هر چه پرستید هیچ نیست .
حرف اضافه  متمم               حرف اضافه  متمم
نکته : 1 -«چون» تنها زمانی که معنی مثل و مانند بدهد حرف اضافه است . وگرنه حرف ربط است . چون  شیر به خود سپه شکن باش. (حرف اضافه / متمم) - (حرف اضافه / متمم)
2- هرگاه حرف «تا »فاصله زمان با مکان را بیان کند حرف اضافه است .
از   سوختگی تا  خامی. (حرف اضافه /  متمم )  -  (حرف اضافه / متمم)
در عبارت زیر متمم، مسند و مفعول را مشخص کنید.
علاقه ی او به طبیعت زیباست.                            علاقه ی او به طبیعت را می ستایم.
به دوستی با تو به خود می بالم.                            ترسیدن کودک از تاریکی طبیعی است.
با مشکلات مبارزه کرد.                                    از دوستی با نادانان بپرهیز.
نقش کلماتی که زیر آن خط کشیده شده است را مشخص کنید.
این گل زیبا را ببین. این گل زیبا پژمرد. من آمدم تا تو را ببینم.
کلمات هم آوا را مشخص کنید.
شاه عباس سفیری بع دربار فرستاد. صفیرگلوله از همه جا به گوش می رسید. یکی از صفات خداوند که در قرآن کریم نیز از آن یاد شده (( قدیر )) است. عید(( غدیر )) از اعیاد بزرگ است. گلستان سعدی سخنان نغز و دلکش فراوان دارد. پیمان شکن کسی است که عهد و پیمان را نقض کند.
قید: کلمه است که معنی جمله را ( یا واژه را ) محدود و مقید می کند.     نشانه دار
 
 بی نشانه                                                                                                                  
 
   انواع قید       قید تنوین دار                 همه ی کلمات تنوین دار قید هستند.
 
نشانه دار    حرف اضافه + اسم                   مثال: من به خانه آمدم.
              پیشوند+ حرف اضافه  +  اسم               
من به سرعت آمدم. سریع پس قید ( اسم + پیشوند یک معنی جدید بدست آورده است).
قید بی نشانه     1- مختص: هرگز- همیشه
                   2- مشترک با اسم ( قید کسره نمی خواهد اگر کسره بگیرد صفت است) .  
صدای آرام او / آرام نشست / آرام گفت                (آرام صفت مشترک )
مثال: نقش جمعه در جمله های مختلف:
روز جمعه به مسافرت خواهم رفت.                                جمعه را دوست دارم.  
قید       نهاد                                                                               مفعول
جمعه خواهرم می آید.                                                امروز جمعه است.
  قید                                                                                                    مسند
 به جمعه می اندیشم.                                                 جمعه روز آخر هفته است.
      متمم                                                                                    نهاد
  بن ماضی بن مضارع مصدر بن ماضی   بن مضارع           مصدر   رَست رَست رَستن جَست جه جَستن رفت رو رفتن جُست جو جُستن آراست آرا آراستن رُفت روب رُفتنَ آفرید آفر آفریدن بیخت بیز بیختن
 
 انواع آرایه های ادبی و کاربرد آن:
1- تشبیه: کسی یا چیزی که از نظر داشتن صفاتی به کسی یا چیزی دیگری که آن صفت را دارد مانند کنند تشبیه می گویند.
در تشبیه چهار رکن وجود دارد. دو رکن اصلی    مشبه
                                                          مشبه به
که دو رکن اصلی آن نمی تواند حذف شود. زیرا اگر حذف شود دیگر تشبیه نیست بلکه استعاره است.
دو رکن فرعی: دو رکن فرعی می تواند حذ ف شود.     وجه شبه
                                                                 ادات تشبیه
مثال: ای زلف تو هرخمی کمندی                    یکی پورش آمد   چو   تابنده    ماه
              مشبه        وجه شبه    مشبه به                           مشبه             ادات   وجه شبه     مشبه به
                                                                                                 تشبیه
برش چون بر رستم زال بود                  /                        چو     شیری   که بر پیش آهو گذشت
 مشبه    ادات  مشبه به (وجه شبه حذف شده )                تو مشبه (محذوف)   ادات تشبیه    مشبه ( وجه شبه غرور و شجاعت که حذف شده )                          
تنش    چون        بید      لرزان است. 
مشبه  ادات تشبیه    مشبه به        وجه شبه
 
انواع تشبیه    ساده مانند مثال های بالا
                بلیغ: هرگاه یکی از رکن های فرعی تشبیه حذف شود    ادات تشبیه
                                                                                 وجه شبه
2- کنایه: عبارتی است که معنای آن بوسیله ی بدست می آید. و عبارتی است که دو معنی دارد. یکی ظاهری و
 یکی باطنی مانند: دستش کج است  . منظور دزد است.
نمونه هایی از کنایه: ز کف بفکن این گرز و شمشیر کین/ بزن جنگ و بیداد را بر زمین
                       کنایه از نادیده گرفتن                                                          کنایه از کنار گذاشتن           
ببندید یک شب بر او خواب را             کنایه از کشتن
3- آرایه ی جناس: آتش است این بانگ نایو نیست باد/ هر که این آتش ندارد نیست باد
نکته: اگر ردیف بود(کلمه باد) باید در هر دو مصراع به یک معنا بکار می رفت.
انواع جناس    جناس تام مانند مثال بالا تلفظ و وزن یکسان تنها معنی آن دو متفاوت است.
                  جناس ناقص: دو کلمه که از وزن یکسان اما در تعداد حروف، حرکات، نقطه حرف و... با هم اختلاف دارند که به ده نوع تقسیم می شوند. (این دو کلمه همجنس هستند در ظاهر یکی در معنا یا تلفظ متفاوت باشد.) 
انواع      1- حرکتی: تنها در حرکت اختلاف دارند: کَرَم – کِرم
جناس     2- افزایشی: میان- مین- امین- نام- نامی
ناقص    3- لفظی: تلفظ یکی ولی املا و معنا متفاوت است.خیش- خویش  خوار- خار
          4- قلب: اختلاف واژه ها در جا به جایی حروف است. نبات- بنات     قلب- لقب
          5- خطی: اختلاف ان تنها در نقطه است. پیر- تیر      تیمار- بیمار
          6- اشتقاقی: دو کلمه معمولا مشتق یکدیگرند. عشق، عاشق، عاشقی،عشقی
چند نمونه جناس تام:   او از ظالم داد من گرفت و به من داد.
                                                  حق                             فعل
خرّم تن او که روانش/ از تن برود، سخن روان                      گور: قبر  /   گور: گورخر
                 روح و جان                           جاری
4- آرایه ی سجع: دو یا چند کلمه که دارای تلفظ مشترک یا بهتر است بگوییم وقتی در نثر کلمات هماهنگ بیاید به آن سجع گویند. مانند: صدر و قدر – نشیند و چیند – زاینده و پاینده – سفر و خطر – زاینده و بالنده – چیند و بیند – مباحثه و مناظره – نماز و نیاز
راز و نیاز – مجلس و محفل – تفکر و تأمل – تعلیم تدریس
5- آرایه ی تملیح : اشاره ای است به بخشی از دانسته های تاریخی ، اساطیری ، و ..... و ارزش تملیح به میزان تداعی آن بستگی دارد که از آن حاصل می شود .
شاه ترکان سخن مدعیان می شنود        شرحی از مظلمه ی خون سیاوشش  باد    (حافظ)
تملیح به داستان سیا وش و مرگ ناجوانمردانه ی او بوسیله ی افراسیاب شاه ترکستان است.
پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت      من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم ؟
اشاره به داستان حضرت آدم ابوالبشر و رانده شدن او از بهشت و فرود او به این دنیای فانی است. (حافظ)
این مد ، که چون منیژه لب چاه می نشست                گریان به تازیانه ی افراسیاب رفت
اشاره به داستان عاشقانه ی " بیژن و منیژه " است که افراسیاب پدر منیژه ، بیژن را در چاهی زندانی می کند ولی منیژه هر شب پنهانی به بالای چاه می آید و برای او آب و خوراک می اندازد.( فریدون مشیری)
ز حسرت لب شیرین هنوز می بینم                     که لاله می دمد از خون دیده ی فرهاد
کل بیت اشاره به داستان دل دادگی فرهاد به شیرین و موضوع پیشنهادی شیرین که کندن کوه بیستون است می باشد . (حافظ)
چو گل گر خرده ای داری ، خدا را صرف عشرت کن / که قارون را غلط ها داد سودای زر اندوزی
اشاره به گنج قارون است که قارون راضی نشد مقداری از این ثروت را در راه دین خدا خرج کند و حضرت موسی(ع) او را نفرین کرد و به امرالهی قارون با همه گنجایش به قعر زمین فرو رفت. (حافظ)
درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه نهاده همی نالید که: یا غفور، یا رحیم، تو دانی که از ظلوم جهول چه آید. (سعدی)
اشاره به آیه ی قرآن ( سوره احزاب ، آیه ی 72) دارد که معنی آیه این است : " ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه کردیم پس از حمل آن خود داری کردند ولی انسان آن را به دوش کشید . بدرستی که او (انسان ) ستمگر و نادان بود ."
اغراق: هرگاه وجود حالتی یا صفتی را برای کسی یا چیزی بیان کنیم که محال یا بسیار غیر عادی باشد اغراق پدید می آیداغراق مناسب ترین اسباب برای تصویر یک دنیای حماسی است ،بنابراین از آن در شاهنامه وآثار حماسی دیگر بسیار استفاده شده. مثال:
 بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران        //           کز سنگ ناله خیزد وقت وداع یاران
مانند : ابربهار گریستن وگریه ی درد آلودی که حتی سنگ را هم به ناله وا می دارد بیانی آمیخته به اغراق است .
هر شبنمی در این ره،صد بحرآتشین است     //      دردا که این معما شرح و بیان ندارد
قطره ی ناچیز شبنم را در راه عشق صد دریای آتشین تصّور کردن بیانی اغراق آمیز است.
انواع  قالب های شعر فارسی: انواع قالب های شعر فارسی عبارت است غزل ، قصیده ، رباعی ، دو بیتی ، قطعه ، مثنوی ، مسمّط ، ترکیب بند ، ترجیع بند ، مستزاد و غیره
 غزل : در اصطلاح شعرای فارسی ، اشعاری است بر یک وزن و قافیه که حدّ معمول و متوسط آن ما بین پنج تا دوازده بیت باشد و گاهی بیش تر از آن و به ندرت به نوزده بیت برسد .
 قصیده : شعری است که بر یک وزن و قافیه و مربوط با یکدیگر درباره موضوع و مقصود و معین از قبیل مدح پادشاه و تهنیت عید و فتح نامه جنگ و شکایت و مرثیه و مسایل اخلاقی و غیره  باشد ، و شمار ابیاتش حد متوسط ما بین دوازده تا هفتاد و هشتاد بیت باشد . کاهش و افزایش تعداد ابیات یا کوتاهی و بلندی آن بستگی به اهمیت موضوع و قدرت و قوّت طبع شاعر دارد . مثال : از ظهیر فاریابی
مرا از دست هنرهای خویشتن فریاد                   که هر یکی به دگرگونه داردم نا شاد
بزرگتر از هنر در عراق عیبی نیست                زمن مپرس که این نام برتر چون افتاد ؟
تنم گداخت چو موم از غنا در این فکرت             که آتش از چه نهادند در دل پولاد ؟
ولیک هیچم از این در عراق ثابت نیست             تو خواه در همدان گیر و خواه در بغداد
مرا خود از هنر خویش هیچ روزی نیست            خوشا خانه شیرین و قصه فرهاد
در این زمانه چو فریاد رس نمی بینم                  مرا رسد که رسانم بر آسمان فریاد
رباعی : که آن را ترانه یا دو بیتی نیز می گویند . دو بیت است که قافیه در هر دو مصراع بیت اول و مصراع چهارم رعایت شده و بر وزن مخصوصی لاحَولَ وَ لا قُوَه اِلّا ..... باشد و آوردن قافیه در مصراع سوم اختیاری است . رباعی از اختراعات شعرای فارسی است که عرب ها نیز تقلید کرده اند . 
   ای روی تو مهر عالم آرای همه                             وصل تو شب و روز تمنّای همه
گر با دگران بِه از منی ، وای برمن                   ور با همه کس همچو منی وای بر همه             « بو سعید »
دو بیتی : عبارت از دو بیت که در قافیه بندی با رباعی یکی ، اما در وزن با آن مختلف باشد . مثال : بابا طاهر
دل عاشق به پیغامی بسازد                    خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافی است             ریاضت کش به بادامی بسازد
 قطعه : ابیاتی است که از اول تا آخر همه مربوط به یکدیگر ، راجع به یک موضوع اخلاقی و حکایت شیرین یا مدح و هجو و تهنیت و تعزیت و مانند آن باشد . حداقل دو بیت و حداکثر و متداول پانزده شانزده بیت می باشد و لیکن بر حسب ضرورت تا چهل و پنجاه بیت و بیشتر نیز گفته اند . وهر بیت قافیه ی جدا دارد .  مثال از سعدی :
یا وفا خود نبود در عالم              یا کسی اندر این زمانه نکرد
کسی نیاموخت علم تیر از من        که مرا عاقبت نشانه نکرد
 مثنوی ( دوگانی ) : مثنوی که آن را مزدوج نیز می نامند نوعی از اشعار است که در وزن یکی ، اما هر بیت آن دارای قافیه مستقل باشد . چون هر بیت مستلزم دو قافیه یا هر دو مصراع آن ابیات قافیه دار است آن را مثنوی نامیده اند . تعداد ابیات آن محدود نیست و به همین علت این نوع را برای ساختن تواریخ و قصص و افسانه های طولانی به کار می برند . این نوع شعر از قرن سوم و چهارم هجری آغاز شده اما خوشترین وزن های مثنوی همان است که در نظم شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی و مثنوی به کار رفته است. مثال از سعدی :
یکی در نجوم اندکی دست داشت               ولی از تکبّر سری مست داشت
بر کو شیار آمد از راه دور                       دلی بی ارادت سری پر غرور
یکی حرف در وی نیاموختی                    خردمند از او دیده بر دوختی
بدو گفت دانای گردن فراز                      چو بی بهره عزم سفر کرد باز
اِنائی که پُر شد دگر چون برد ؟                تو خود را گمان برده ای پر خِرد
تهی آی تا پُر معانی شوی                      ز دعوی پُری ، زان تهی می روی
تهی گرد و باز آی پر معرفت                  ز هستی در آفاق سعدی صفت
آشنایی با کلمات هم آوا: کلماتی مانند دارای تلفظ مشترک اما معنا و نوشتار و کاربردی جداگانه دارند و نمی توان آنها را به جای یکدیگر بکار برد.
ثمین              گرانبها                           خوار          ذلیل و پست
 سمین           سنگین                             خار           تیغ
سنا              روشنایی                         ثنا               ستایش                            
 خیش          گاو آهن                          خویش               اقوام
سفیر           فرستاده                             صفیر         صدای بلند
غدیر         نام برکه ی آب                            قدیر         توانا
  صبا         بادی که از شرق می وزد     سبا           ملکه ی شهر سبا                            
  نغز          خوب و نیکو                               نقض          شکستن                          
   غدر           خیانت                                    قدر         ارزش
نکته: بیشتر کلمات فارسی امروزه با (ها) جمع بسته می شوند و گاهی هم با (ان) اما بعضی از کلمات هستند که (ان) آن علامت جمع بودن آن نیست.
بهاران (هنگام بهار) – گیلان(محل استقرار مردم گیل)- کوهان(مانند کوه) بامدادان(هنگام بامداد)- پاییزان(هنگام پاییز)
نکته: در نوشتن کلمات زیر دقت کنید زیرا هر کدام معنی خاصی دارد و نمی توان آن را به جای دیگری به کار ببریم. افراط : زیاده روی چاره گزیر نیکوتر احسن   مس :لمس کردن   آفرین بر تو احسنت تفریط : کم کاری مسح: کشیدن دست بر روی سر یا پا پناه خواستن استجاره   بزرگ(غیر انسان) معظِم اجاره کردن استیجاره   بزرگوار(انسان) معظَم مساوی کردن تسویه   گرفتن تمام مال استیفا پاک کردن تصفیه   درخواست کناره گیری از کاری استعفا فرار گریز  
 
قواعد نوشتاری دیکته: ما هرگز نمی توانیم «می» علامت فعل مضارع اخباری و فعل ماضی استمراری را به اول فعل وصل کنیم .پس:
صحیح                                    غلط
می رفتم                                  میرفتم
می رود                                    میرود
در مورد حرف «ب» اگر بخواهیم آن را همراه فعل به کار ببریم ( یعنی فعل مضارع التزامی  ) لازم است آن را به اول فعل بچسبانیم . اما اگر بخواهیم حرف « ب »  را به اسم ها  بچسبانیم باید آن را به صورت جدا از اسم بنویسیم تا جایگاه حرف اضافه و متمم محفوظ بماند .
صحیح                                    غلط
بنویسم                                  بنویس نویسم
بخورم                                    به خورم
به بازی گرفت                           ببازی گرفت
به بار نشست                              ببار نشست
ضمایر اشاره به دور و نزدیک ( این و آن ) هرگز به کلنه ی بعد از خود نمی چسبند .مثل :
صحیح                                    غلط
این جا                                   اینجا
آن جا                                    آنجا
هرگاه حرف اضافه ی (بی ) معنی بدون بدهد باید آن را از کلمات دیگر جدا و به صورت تنها بنویسیم .
هرگاه کلمه ای در نوشتن به صدای ( اِ ) در انتهای کلمه ختم شوند مانند:  (اصحاب ِ ، دیدن ِ ، سال ِ ، نام ِ ، برای ِ ، پای ِ )  نباید آن را به صورت ( اصحابه ، دیدنه ، ساله ، نامه ، برایه ، پایه ) بنویسند . زیرا این گونه کلمات مضاف هستند و به کلمه ی بعد از خود که مضاف الیه است اضافه می شوند .
املا در دو بخش تقسیم می شود:
1 ) متن املایی به صورت تقریری
2) فعالیت هایی که هدف تقوینت املا و درست نویسی دارند.(مانند:مترادف،متضاد،هم خانواده،هم آوا)
       
 
 
درس املا فرصتی است برای ارزش یابی مهارت ((گوش دادن)) و (( نوشتن)).
در نوشتن املا به نحوه ی تلفظ و مطابقت آن با شکل نوشتاری دقت شود.پس از پایان املا، متن یکبار دیگرخوانده شود
در نوشتن کلماتی که صدهای چند شکلی دارند، دقت شود
به محل و تعداد نقطه های حروف در واژه ها، دقت کنید.
بهتر است هنگام نوشتن املا با توجه به اهنگ ، مفهوم و پیام جمله ها، نشانه های نگارشی را رعایت کنید.
در نوشتن املا دقت و سرعت موجب می شود تا متن ان به دور از هرگونه خطا باشد.
تشخیص شکل صحیح حروف و درست نویسی از اهداف املاست .
واژه های هم اوا از مباحث دشوار املایی است . شناخت شکل درست آن ها به معنا و کاربرد آن ها در جمله وابسته است.
کتاب درسی فارسی،می تواند از منابع شناخت املای واژگان باشد.
کلماتی مانند عیسی ، موسی ، مصطفی و ... باید به همین شکل نوشته شوند. هر چند تلفظ آن  ها متفاوت از شکل نوشتاری ان هاست.
بهتر است هنگام شنیدن نشانه های اختصاری در املا شکل نوشتاری کامل آنها نوشته شود؛ مانند((ص)) : صلوات الله علیه.
بعضی از کلمات املایی اند؛ یعنی به دوشکل نوشته می شوند. مانند جرات ، جرئت ، هیات ، هیئت
 نشانه ی تنوین به صورت ((ــَـن))خوانده و شنیده می شود اما در املا،به شکل ((اٌ)) نوشته         می شود مانند لطفاٌ ، قطعاٌ ، حتماٌ و...
برخی از کلمات ، در گفتار ، دچار تغییرات تلفظی می شوند اما در نوشتن شکل مکتوب و نوشتاری آن ها، باید مورد توجه باشد: اجتماع، مجتبی و...
کلماتی همچون ((بلیت ، اتو ، توس، اتاق، قورباغه و ...)) واژه هایی هستند که گاهی به صورت ((بلیط، اطو، اطاق، غورباغه و...)) نیز نوشته می شونداما شکل اول مناسب تر است.
در شکل نوشتاری کلماتی هم چون ((خوهر، خوش، خواستن، خواهش و...)) حرفی وجود دارد که خوانده نمی شود. به خاطر سپردن شکل املایی آنها از نکات مهم املایی است.
دانش آموزان عزیز یکی از راه های تقویت دیکته آشنا شدن با کلمات هم خانواده است . پس در این جا بخشی ازکلمات هم خانوادهای که دانش آموزان سال قبل زحمت جمع آوری آن را کشیده اند را در اختیار شما قرار می دهم تا با مطالعه ی تدریجی این کلمات بر دانش خود اضافه نمایید .
آشنایی با بعضی ازکلمات دیکته ای پر کابرد :
آشنایی با شکل صحیح کلمات:
بازدید کنندگان                        انزجار (نفرت)                           زاد ولد (زاد و ولد غلط است)
خوار بار فروش                     انضباط                                    سادگی
بودجّه                                 سپاس گزار                               ازدحام
برهه                                  طاق (بنا)                                  ترجیح
تقاص                                 تعیین                                       مآخذ و منابع
اعماق                                 تغییر                                       موجّه
آشنایی با تلفظ صحیح بعضی از کلمات:
پُر مُخاطب                               مُناد (آنچه از یک متن برگرفته شده باشد.)
خَجِل                                      دِماغ (مغز)- دَماغ بشر گنجایش خارق العاده ای دارد.
ضَروری                                 دَماغ ( عضوی از بدن)
نکته:همه ی کلمات هم آوا جناس هستند (از انواع آن) اما عکس آن صحیح نیست.
نگارش: دانش آموز عزیز در نوشتن متن بر نکات زیر توجه داشته باشید تا نوشته شما ، زیبا ، صحیح و مؤثر در خواننده اثر کند.
1-    همیشه باید نهاد با فعل مطابقت داشته باشد.(در شخص و شمار) مثال: در زمان قدیم مرد تنگدستی در سرزمینی دور دست با وضع پریشانی زندگی می کرد. در زمان های قدیم مرد تنگدستی در سرزمینی دور دست با اوضاع پریشانی زندگی می کرد. در هر دو مثال دقت کنید با وجودی که قسمتهای مختلف جمله دوم جکع بسته شده اما فعل آن مفرد آمده است زیرا نهاد مفرد است. 
2-    در نوشتن کلماتی مانند هیأت ، مسأله ، جرأت ، مسئول ، شئون و رئوف به شکل دیگری نیز نوشته می شود که آن صورت درست می باشد.
(هیئت ، مسئله ، جرئت ، مسؤول ، شؤون و رؤوف)
3-    پرهیز از کاربرد تنوین در کلمات فارسی سره و غیرعربی: زباناً        زبانی – تلفناً       تلفنی
4-    رعایت کوتاهی نویسی.
5-    پرهیز از تکلّف کلامی ، قلمبه نویسی و بیان عبارت های فضل فروشانه
6-    پرهیز از کاربرد عبارت های زاید و بی نقش ، تکیه کلام ها ، تکرار فعل ها و ...
7-    کاربرد برابر های مناسب فارسی به جای کلمات غیر فارسی: علی کل حال       در هر حال
سیستم        نظام
8-    پرهیز از تکرار فعل: در کلاس هم میز هست هم تخته هست.        در کلاس هم میز هست هم تخته.
9-    پرهیز از کاربرد نادرست (( را )). مثال: کفشی که خریده بودی را پسندیدم.        کفشی را که خریده بودی پسندیدم.   را نشانه ی مفعول است پس نباید بعد از فعل بکار برده شود.
  اسم از نظر ساختمان:
اسم از نظر ساختمان کلمه به دو گروه تقسیم می شود.    ساده
 
                                                                غیر ساده   1- مشتق
                                                                             2- مرکب
                                                                             3- مشتق مرکب
اسم ساده: اسمی است که دارای یک جزء معنی دار ساخته شده باشد.مانند :خانه ،مدرسه
اسم غیرساده :اسمی است که دارای یک جزء معنی دار+ وند (تعداد وند ها محدودیت ندارد) ساخته شده باشد. مثال:
1-    پیشوند + اسم: با ادب- با استعداد- با ایمان- با هنر- با سواد- با نشاط
2-    پیشوند + صفت: نا معلوم- نادرست- نامناسب- نامحرم- نامنظم
3-    پیشوند + بن فعل: ناشناس- نادار- نارس- نایاب- ناگوار- ناتوان- نادان
 
وند ها   پیشوند: با- تا- بی- هم
 
         میان وند: سرتاسر- تا به تا       لنگه به لنگه
                                       معنی
         پسوند:یت- ه- ی- گی- بان- زار- ستان- گاه- یّه- چه- ور- ناک- وار- گین
آشنایی بیش تر با کلمات مشتق:
 نایاب- ناسپاس- ناچار- ناگوار- هم درس- هم خانواده- هم کلاس- هم عقیده- کلمات نشکن( لیوان نشکن)- نسوز(پنبه نسوز) صفت مشتق هستند.
تهرانی- ایرانی- زمینی- کتابی- ماندنی- علمی- علفی- خانگی- هفتگی- همیشگی- خانوادگی- آلودگی- مردانگی- پیوستگی- بقالی- مس گر- خیاطی- قصابی- کوزه گر- آرایشگر- کارگر- وحشی گری- موذی گری- یاغی گری- ( کوزه گر به تنهایی به کار می رود) اما موذی گر به تنهایی به کار نمی رود.
کلمات مشتق: وضعیّت- شخصیّت- جمعیّت- کمیّت- انسانیّت- مرغوبیّت- مالکیّت- مأموریّت- کردار- رفتار- گفتار- نوشتار- دیدار- ساختار- شنیدار (بن ماضی + ار)- خنده- افسره ]همه ی صفت های مفعولی ( بن ماضی + ه)[- گریه- پوشه- لرزه (بن مضارع + ه)- ماله- گیره- پیرایه- آویزه (اسم + ه)- زبانه- لبه- تیغه- گردنه- چشمه- دندانه- پایه- دسته (صفت + ه) - دهه- زرده- سفیده- شوره- مزاره- سده- چهلّه- هفته- پنجه- سیاهه- رویش- گزینش- نگرش (بن مضارع + ش)- خورش- پوشش- آسایش- کِنش- بینش- کُنش- گریان- دوان- خندان- روان- قهوه چی- گاری-
روا- کوشا- پذیرا- دانا- خواستگار- ماندگار- آفریدگار- سازگار- پاسبان- آسیابان- آموزگار- درشکه چی- مهدن چی- باغبان- دربان- کشتی- نمکدان- گلدان- قلمدان- شمعدان- چئیه دان- سروستان- قلمستان- گلستان- هنرستان- افغانستان- ترکمنستان- خوابگاه- نمایشگاه- سحرگاه- پالایشگاه- لاله زار- چمن زار- جوادیّه- نقلیّه- خیریةّه- طفلک- اتاقک- شهرک- زردک- مردک-سفیدک- سرخک- سیاهک- قالیچه- صندقچه- بازارچه- ثروتمند- هنرمند- هنرور- پهناور- نمناک- غمناک- سوزناک- امیدوارک سوگوار- رودکی وار- غمگین- اندوهگین- شرمگین- خشمگین- پشمینه- پشمین- آهنین- زرین- خونین- چوبینه-
اسم +انه         صبحانه- شاگردانه- شکرانه- مردانه- زنانه- کودکانه- هفده گانه- روزانه- شبانه- محرمانه- متأسفنه- مخفبانه- دو گانه- پنج گانه- هفده گانه- عاقلانه
کلمات مرکب: مداد پاک کن- پاک کن- شب بو- سفید رود- چهلچراغ- خونبها- روز مزد- کار مزد- چوب لبای- جان نثار- چادر نشین- خط کش- هزار پا- نوروز- خودآموز- خود نویس- خودرو- نزدیک بین- دور بین- زود گذر- راه آهن- سه تار- دست بند- کار آفرین- لبخند- دل تنگ- دل گشا- گلاب- جشنواره
کاربرد انواع آرایه های ادبی در عبارت ها و بیت ها:
چو بیند که خاک است بالین من          کنایه از مردن
ز نیک و بد دنیا اندیشه کوتاه کرد          کنایه از مردن ( نیک و بد تضاد)
     چو بشنید رستم سرش خیره گشت/ جهان پیش اندرش تیره گشت          واج آرایی (( ش ))
کنون گر تو در آب ماهی شوی/ وگرچون شب اندرسیاهی شوی      واج آرایی(ر)و(ی) بخورد آب و روی و سر و تن بشست          به راه مملکت فرزند و زن را         چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید          سر و روی مردان پر از گرد و خاک   ((مراعات النظیر))
روشنایی در دل من می بارد         کنایه از امیدواری
بند پوتینم را محکم می بندم          کنایه از آماده ی جنگ می شوم.
کم کم کلید زبان را در دست گرفتم. چون رخت خویش را بر بستم.( کنایه)( اولی از حرف زدن را یاد گرفتم و دومی کنایه از رفتن به جهان آخرت.)
گفت مُردم از تشنگی          مبالغه
سماور را روشن کردم؛ قرآن را آوردم؛لای قرآن را باز کردم؛آمد((والصّافات صفّا )).      تلمیح
این زندگی حلال کسانی که همچو سرو/ آزاد زیست کرده و آزاد می روند.( تشبیه/ تضاد)
بناهای آباد گردد خراب/زبان و از تابش آفتاب – در ناامیدی بسی امید است/ پایان شب سیه سپید است.(تضاد)
فیامت قامت ای قامت قیامت/ قیامت می کنی باقد و قامت (تکرار)
پشت در گوش ایستاده بود/ کلاس به خنده در آمد/ دستم برید/ خونش ریختم / قلم فردوسی قوی بود./ (آرایه ی مجاز)  
 ای وادی زیبایی چرا خون در دل ما آری - ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟ ( استعاره- اولی استعاره چون مشبه محذوف است و دومی نیز استعاره است زیرا آرایه ی تشخیص نیز در آن دیده می شود و مشبه محذوف است که صفت انسانی به آن دیده می شود ونسیم مورد مخاطب قرار گرفته است.)
نماند در این خانه ی استخوانی ( در اصل جمله در جسم که مانند خانه ی استخوانی است.)  استعاره  زیرا مشبه حذف شده است.
جوانی نکودار کین مرغ  زیبا          تشبیه
باد افسار گریخته ( استعاره )/ تا چراغ از تو نگیرد دشمن (استعاره )/
پاک کن هایی از ابر تیره (استعاره )/ خط خورشید را پاک می کرد
(استعاره)
دشت نبرد ( میدان جنگ) آرایه ی مجاز
سر در گریبان بردن ( کنایه از ترسیدن و شرمنده شدند).
دویدند از کین دل سوی هم/ در صلح بستند بر روی هم (جناس ناقص روی ، سوی)
فلک باخت از سهم آن جنگ رنگ/ بود سهمگین جمگ شیر و پلنگ(واج آرایی ((ش)) و ((ن)) و ((گ)) و تشخیص و اغراق)       جناس ناقص                       مراعات النظیر
نهادند آوردگاهی چنان.  میدان جنگ (مجاز)
برافروخت بازو چو شاخ درخت/ (تشبیه) (دست و بازوی بزرگ خود را مانند شاخه درخت بالا برد.) ( بازو مجاز از دست است.)
بفشرد چون کوه پا بر زمین (تلمیح  مؤمن مثل کوه راسخ است) تشخیص (پافشردن کوه) او چون کوه است (تشبیه)
چون ننمود شاهد آرزو/ (رخ داشتن آرزو تشخیص) شاهد آرزو تشبیه است که کم دیده باشد زمین و زمان (جناس ناقص)
زره لختِ لخت و قبا چاک چاک (تکرار)/ سر و روی مردان پر از گرد و خاک (خاک و چاک جناس ناقص اختلافی) ( زره و قبا - سر و روی مراعات النظیر)
پی سر بریدن بفشرد پا / که نگین پادشاهی دهد از کرم گدارا (سر: مجاز از گردن. نگین:مجاز از انگشتر)
نَفَسم در نمی آید. تو مرد زبان نیستی.( هر دومجاز از سخن)
اگر قصد تو خون ماست.(مجاز از کشتن)
او تمام کاسه را خورد./ دنیا از زورگویی بیزاراست.منظورتمام مردم جهان است.(هر دومجاز)
نمونه هایی از تشبیه مرکب:(هر تشبیه مرکب مجموعأ یک تشبیه حساب می شود.)
نکته ای کان جست ناگه از زبان / همچو تیری دان که جست آن از کمان
               مشبه                              ادات تشبیه                    مشبه به
هر نکته ای که که از زبان برمی آید همچو تیری که از کمان رها شود.
   مشبه                     مشبه                ادات تشبیه  مشبه به        مشبه به (وجه شبه:خارج شدن چیزی از چیز دیگر)
                                                                   
 
 
 
       
 
 
نکته: هر نکته ای به تیر و زبان به کمان تشبیه شده است.
او در خانه اش همچو مرواریدی است در صدف
مشبه      مشبه     ادات تشبیه     مشبه به              مشبه به  (وجه شبه قرار گرفتن چیزی یا کسی در جایی)

داستان وامق وعذرا


داستان عاشقانه ی وامق و عذرا (اثر عنصری )


     در زمانهای قدیم فلقراط پسر اقوس بر جزیره کوچک شامس حکومت می کرد. این پادشاه فرمانروایی خودکامه و ستمگر بود، اما به آباد کردن سرزمین خود شوق بسیار داشت. او در آن جا بتی بر پا کرد که یونانیان او را مظهر ازدواج و نماینده زنان می شمردند.

     در شهر شامس که همنام جزیره بود دختر جوان و زیبا و دلارام به نام یانی زندگی می کرد.

     فلقراط چون روزی روی این دختر را دید به یک نگاه دلباخته او شد، و وی را از پدرش خواستگاری کرد. چون خبر ازدواج این دو بگوش مردمان این جزیره و جزیره های دور و نزدیک شامس رسید مردمان با سر و بر آراسته و تا یک هفته از بانگ و نوای چنگ و رباب مردمان را خواب و آرام نبود. چون یانی به قصر حاکم درآمد، و آن دستگاه آراسته و آن بزرگی و حشمت را دید در گرو محبت همسر خود نهاد و جز او به هیچ چیز نمی اندیشید.

     حاکم شبی به خواب دید که درخت زیتونی بسیار شاخ میان سرایش رویید و به بار نشست آن گاه به حرکت درآمد، به همه جزایر اطراف رفت. و از آن پس جای خود بازگشت، خوابگزاران گفتند شاه را فرزندی می آید که کارهای بزرگ کند.
     چنین روی نمود که پس ار مدتی یانی دختری به دنیا آورد که  چون یک ماه از تولد او گذشت به چشم بینندگان کودکی یکساله می نمود. در هفت ماهگی به راه رفتن افتاد، و در ده ماهگی زبانش به سخن گفتن باز شد. چون دو ساله شد دانشها فراگرفت و در هفت سالگی اختری دانا و تمام عیار گردید. چنان زودآموز بود که هر چه آموزگار بدو می خواند در دم فرا می گرفت. در ده سالگی در چوگان بازی و تیراندازی سرآمد همگان شد.

     بسی برنیامد که به عقل و تدبیر و رای از همه شاهزادگان و نام آوران درگذشت، و چندان دانش اندوخت که از آموختن علم بیشتر بی نیاز شد.
     فلقراط عذرا را در پرده نگه نمی داشت و اگر دشمنی به کشور او روی می نهاد دخترش را فرمانده سپاه می کرد و به میدان جنگ می فرستاد. باری، عذرا در نظر پدرش گرامی تر از چشم و جانش بود. او افزون بر این هنرها چنان زیبا روی طناز و دلارام بود که هر زمان از کوی و بازار می گذشت چشم همه رهگذران به سوی او بود و همه انگشت حیرت و حسرت به دندان می گزیدند. چنان روی نمود که مادر وامق که نوجوانی با هنر و هوشمند بود مرد و پدرش ملذیطس زنی دیگر گرفت که نامش معشقرلیه بود. این زن دیو خویی بد آرام و بد سرشت و بد کنش بود و جز به فسادانگیزی و غوغاگری هیچ کام نداشت و این زن سنگدل و خیره روی و کارآشوب بود، پیوسته به نظر تحقیر و کینه وری به وامق می نگریست و چندان نزد پدرش از وی بد گویی می کرد که سرانجام ملذیطس مهر از او برید و جوان چون خود چنین خوارمایه و بی قدر دید در اندیشه سفر افتاد.

     از بد حوادث پروا نکرد و به خود گفت: وامق چندگاهی درنگ کرد تا همسفری موافق و سازگار پیدا کند، و چون فهمید که نامادریش قصد کرده که او را به زهر بکشد در عزم خود مصمم تر شد. او را دوستی بود هوشمند و سخنور به نام طوفان جهاندیده و کاردیده بسی
     پسندیده اندر دل هر کسی روزی او را دیدار و از قصد خود آگاه کرد و به وی چنین گفت: کای پرهنر یار من
تو آگاهی از گشت پرگار من و نیز می دانی که زن پدرم چگونه کمر به قتل من بسته است و چون به هیچ روی نمی دانم دلم را به ماندن نزد پدرم و مادرم رضا و آرام کنم می خواهم به سفر بروم. طوفان در جوابش گفت: دوست خوبم تو بیش از آنچه مقتضای سن توست هوشمند و خردوری، اما چون بخت از کسی برگردد چاره گری نمی توان کرد. رأی من این است که باید پیش فلقراط پادشاه شامس بروی، تو و او از یک گوهر و دودمانید او ترا به خوشرویی و مهربانی می پذیرد. در آن جا به شادکامی و آسایش و خرمی زندگی خواهی کرد . من همسفرت می شوم تا شریک رنج و راحتت باشم. پس از سپری شدن دو روز پس از سپردن دریا بی هیچ رنج به شامس رسیدند. از کشتی پیاده شدند و به شهر درآمدند.
     به هنگامی که وامق از کنار بت شهر می گذشت عذرا را که از بتکده بیرون می آمد دید. چنان در نظرش زیبا و دلستان آمد که نمی توانست از او نظر برگیرد. عذرا نیز برابر خود جوانی دید آراسته و خوش منظر. بی اختیار بر جای ایستاد دمی چند به روی و موی و بالایش نگریست و بدان نگاه!

     عذرا به اشاره دست مادرش را که در آن نزدیک ایستاده بود نزد خود خواند. او نیز از آن همه زیبایی و دلاویزی در شگفت شد و گفت من حدیث ترا به حضرت شاه می گویم تا چه فرماید. از روی دیگر عذار چنان به دیدن روی دلفروز وامق مایل شده بود که دقیقه ای چند درنگ کرد و همراه مادرش نرفت تا رنگ زرد و آشفتگیش افشاگر راز دلباختگیش نباشد.
     وامق نیز به کار خویش درماند و به خود گفت: دریغ که بخت بد مرا به حال خویش رها نمی کند.
     چون طوفان آشفتگی و پریشان دلی و اشکباری دوست همسفرش را دید دانست چه سودا در سرش افتاده. پندش داد و گفت وفا دارم دم اژدها را پذیره مشو، اندیشه باطل را از سرت به در کن و به راه ناصواب پای منه. و چون دید پندش در او در نمی گیرد پیش بت رفت و به زاری گفت: از روی دیگر چون عذرا به خانه بازگشت بر این امید بود که مادرش شاه را از حال وامق آگاه کنداما چون یانی وعده اش را فراموش کرده بود عذرا به لطایف الحیل وی را بر سر پیمان آورد. مادر عذرا نزد همسرش رفت. از وامق و آراستگی و شایستگی او تعریف بسیار کرد . شاه به دیدن او مایل شد و به سپسالار بارش فرمان داد باره ای نزدیک بتکده ببرد وی را بجوید بر اسب بنشاند و بیاورد و سالار بار چنان کرد که شاه فرموده بود، و چون وامق را دید بر او تعظیم کرد، و گفت ای جوان خوب چهر، شاه تر احضار فرموده با من بیا تا به بارگاه او برویم. وامق فرمان برد و چون به در کاخ رسید فلقراط به پیشبازش رفت به گرمی و مهربانی وی را پذیره شد و نواخت و در پر پایه ترین جا نشاند  .

     در این هنگام یانی در حالی که دست عذرا را در دست گرفته بود وارد مجلس شد، و همین که وامق عذرا را به آن آراستگی و جلوه دید چنان ماهی که از آب به خاک افتاده باشد دلش تپید.
     فلقراط را ندیمی بود خردمند و دانشمند و نامش مجینوس بود. از نظر بازیها و نگاههای دزدانه وامق و عذرا به یکدگر، دانست که آن دو به هم دل باخته اند.
     عذرا چون به جان و دل شیفته و فریفته وامق شد خواست اندازه دانش و سخنوری وی را دریابد و مجینوس را وادار کرد که او را بیازماید. آن مرد دانا و هوشیوار در حضر شاه و همسرش و گروهی از بزرگان در زمینه های گوناگون پرسشهایی از وامق کرد، و چون جوابهای سنجیده شنید همه از دانش بسیار و حاضر جوابیش در عجب ماندند آن روز و روزهای دیگر برای وامق و طوفان طعامهای نیکو و شایسته آماده کردند. روز دیگر چوگان بازی به بازی درآمدند و وامق چنان هنرنمایی کرد که بینندگان به حیرت درافتادند اما چند روز بعد که شاه خواست عذرا را که چون مردان جنگ آزموده بود با وامق مقابل کند وامق فرمان نبرد. پوزشگری را سر بر پای پادشاه گذاشت و گفت: مرا شرم می آید که با فرزند تو مبارزه کنم چه اگر بادی بر او وزد و تار مویش را بجنباند چنان بر باد می آشوبم که آن را از جنبش باز دارم. اما اگر پادشاه بر این رای است که زور و بازوی مرا بیازماید

     از روی دیگر فلقراط رامشگری داشت به نام رنقدوس. او جهاندیده و هنرور، و در ایران و روم و هندوستان معروف بود. برای شاه بربط و دیگر وسایل موسیقی می ساخت و سرود می سرود. روزی در حضور شاه و وامق و عذرا و بزرگان دربار سرودی خواند که در دل وامق چنان اثر کرد که به جایگاه خاص خود رفت، رو به ‌آسمان کرد.

     چون عمر روز به آخر رسید و تاریکی شب بر همه جا سایه گسترد از بی خودی به باغی که خوابگه عذرا در آن بود رفت. چون به آن جا رسید گفت: این زندگی پر از ملال مرا از جان خود بیزار کرده،چه خوش باشد که به ناگاه بمیرم. آن گاه سر به آستان خوابگه معشوق گذاشت آن را بوسید و به جایگاه خویش بازگشت.
فلاطوس یکی از بزرگان دربار فلقراط بود که همه دانشها را می دانست، پادشاه آموزگاری عذرا را به او سپرده بود. فلاطوس چنانکه وظیفه اش بود ساعتی از عذرا دور و غافل نمی شد و همیشه چون سایه او را دنبال می کرد. اما چنان روی نمود که شبی فرصت یافت و به خلوتگه وامق رفت. فلاطوس به کار و دیدار او آگاه شد و چنان شد که شاه نیز از دیدار پنهانی دخترش با وامق آگاه گردید و او را به سختی ملامت کرد. عذرا از تلخگویی و شماتت پدرش چنان دل آزرده شد که از هوش رفت و بر زمین افتاد. فلقراط از آن ستم بزرگ که به دخترش کرده بود پشیمان گشت، وی را به هوش آورد و چون عذرا تنها ماند بر بخت ناسازگار خود نفرین کرد، گریست . دل وامق و عذرا از ستمی که از پدر و تعلیم گر بر آنان می رفت غمگین وپر اندوه بود عذرا وقتی به یاد می آورد که دلدارش را به ستم از او دور کرده اند.

      باری پس از مدتی یانی بر اثر غم و اندوهی که دل و جان دخترش را فشرده بود جان سپرد. فلقراط نیز در جنگ با دشمن کشته، و عذرا به چنگ خصم اسیر شد. منقلوس نامی او را در جزیره کیوس خرید و دمخینوس که کارش بازرگانی بود وی را از او دزدید. این دختر تیره روز که از گاه جوانی بخت از او برگشته بود سالیانی از عمرش را به بردگی و حسرت گذراند و سرانجام به ناکامی درگذشت.


  ادامه مطلب ...

ریشه یابی بعضی واژه ها


ریشه یابی کلمات فارسی


ریشه واژه «آدینه»

این واژه در ایران باستان ati-ayanaka بوده است که به معنای حرکت به سویی و جمع شدن درآن نقطه می باشد (فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، دکتر محمد حسن دوست، ناشر: فرهنگستان زبان و ادب فارسى، ۱۳۸۳.)
که دقیقا معادل عربی آن «جمعه» می باشد واین دقیقا بیان می سازد که جمع شدن درنقطه ای برای عبادت و در روزی خاص، ریشه ای باستانی دارد.
آدیانکا←آدیانکه←آدیانه←آدینه

ریشه واژه «شلوار»

«شل» در زبان فارسی به معنای «ران» است. «وار» هم که به معنای مانند است که به معنای جامه ای شبیه ران می شود.

ریشه واژه «شلاق»

با توجه با واژه «شل» که در بالاتر توضیح داده شد این مورد نیز به معنای ابزاری که بر ران فرود می آید می باشد.

ریشه واژه «البرز»

«البرز» درآغاز «هربرز» وبه معنای کوه بلند بوده است: هر=کوه + بُرز=بلند
«هر» نیز به نظر می رسد محل برآمدن هور یاخورشید بوده است که بر «کوه» اطلاق شده است.
«هر»در زبان عربی به «حرا» تغییر شکل داده است.

ریشه واژه «دشنام»

«دُش» در زبان فارسی به معنای «ضد» و « ازبین برنده» می باشد.
دشنام= ضدّنام. کلمه ای که خوشنامی را ازبین می برد.
نمونه های دیگر برای «دُش»:
دشوار= دش (ضد) + خوار (ضد آسان) = ضد آسان
دشمن= ضدّمن
دژخیم= ضد اخلاق

ریشه واژه «زمین»

زمین از حکیمانه ترین و استوارترین واژه های زبان پارسی است که علاوه برنامگذاری مکان به سیر ایجاد آن نیز اشاره دارد.
زمین= زم (سرد) + ین (پسوندنسبی)= سرد شده.
همانطور که می دانیم زمین در آغاز آفرینش گوی آتشینی از گدازه ها بود که در پی چند میلیون سال بارش باران به سردی و خشکی گرایید.
جز اول این واژه را می توان در کلماتی چون؛ زمهریر (باد سرد)، زمستان نیز مشاهده کرد.

ریشه واژه «پاسخ»

پاسخ درآغاز «پات + سخن» یا «پاد + سخن» به معنای جواب سخن یا ضدسخن بوده که به مرور زمان حروف «ت» و «ن» از آن حذف شده و به گونه ی واژه ای روان درآمده است.

ریشه واژه «چمدان»

چمدان همان «جامه دان» فارسی است که به زبان روسی وارد شده است پس از تغییر درلهجه زبان فارسی دوباره به زبان فارسی وبه صورت «چمدان» برگشته است.

ریشه واژه های «مرد، زن، دختر، پسر، پدر، مادر»

مرد از مُردن است . زیرا زایندگی ندارد. مرگ نیز با مرد هم ریشه است.
زَن از زادن است و زِندگی نیز از زن است.
دُختر از ریشه «دوغ» است که در میان مردمان آریایی به معنی «شیر» بوده و ریشه واژه ی دختر «دوغ دَر» بوده به معنی «شیر دوش» زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود. به 
daughter در انگلیسی توجه کنید. واژه daughter نیز همین دختر است . gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و « خ » گفته می شده. در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوی دوخت می باشد. دوغ در در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شد .
اما پسر، «پوسْتْ دَر» بوده است. کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند.
پوست در، به پسر تبدیل شده است. در پارسی باستان 
puthra پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است. در بسیاری از گویشهای کردی از جمله کردی فهلوی (فَیلی) هنوز پسوند «دَر» به کار می رود. مانند «نان دَر» که به معنی «کسی است که وظیفه ی غذا دادن به خانواده و اطرافیانش را بر عهده دارد».
حرف «پـِ » در «پدر» از پاییدن است. پدر یعنی پاینده کسی که می پاید. کسی که مراقب خانواده اش است و آنان را می پاید. پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است. جالب است که تلفظ «فاذر» در انگلیسی بیشتر به «پادَر» شبیه است تا تلفظ «پدر» !
خواهر (خواهَر) از ریشه «خواه» است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است. خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است.
بَرادر نیز در اصل بَرا + در است. یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما.
«مادر» یعنی «پدید آورنده ی ما». (زنده باد مادر)

ریشه واژه «پنجره»

پنجره= از دو واژه ی «پن (بستن) + جره (دارای قرینه) درست شده است.
به این مثالها جهت آشنایی با ریشه ی «پن» توجه کنید:
پنام= پن (بستن) +آم (دهان)= دهان بند
پنافتن= مسدودشدن
پنیر= پن (بستن) + شیر= شیربسته شده
پینه= پنه، بسته شده، پینه بستن
بند= دراصل «پنت» بوده و برای راحت چرخیدن در زبان به شکل «بند» درآمده است، وسیله ی بستن

ریشه واژه «جی»

«جی» از باستانی ترین نقاط شهراصفهان است و به معنای پادگان و لشگر وآوردگاه می باشد. این واژه در زبان عربی بصورت «جیش»=لشگر استفاده می شود.

ریشه واژه «پناه»

«پناه» از دو بن واژه ی «پن» به معنای «دربسته» و «آه» به معنای «مراقبت» وبه معنای جای دربسته برای مراقبت می باشد. برای مثال های بیشتر ریشه واژه پنجره را ببینید.

ریشه واژه «جوراب»

«جِر» در زبان فارسی ریشه ایست که «قرینه بودن» و «جوربودن» را می رساند که در ابتدا «گِر» تلفظ و بعدا به «جِر» تغییرصامت داده است. «جوراب» یا «گوراب» یعنی پوشش دارای جور یا قرینه که درابتدا به معنی پاپوش مانع نفوذ آب استفاده می شده است.
به واژگان دیگری که ازبن واژه ی “جر” درست شده است توجه فرمایید:
پنجره= پن (قابل بستن) + جره (داری قرینه)
جاری= به معنای قرینه ی همسربرادر
گاری= داری چرخهای قرینه
گور= حیوان دارای خطهای قرینه
گور= مدفن های در یک ردیف و دارای قرینه
انجیر= دارای دانه های جور و دارای قرینه
آجر= خشتهای دارای جور و همسان (آجور)
جردادن= به درازا نصف کردن و قرینه دار کردن پارچه
زنجیر= حلقه های دارای همسان و قرینه
جار= چراغ چندشاخه د ارای جور و همسان
جیره= غذای دارای اندازه های یک جور یا در وعده های یک جور
و…

ریشه واژه «آهو»

«آه» در زبا ن فارسی به معنای مراقبت است، آهو= آه + او (پسوندساخت اسم اشیا) یعنی حیوانی که دمادم مراقب خویش است.
سایرواژه های: آهن (فلزساخت وسایل مراقبت)، آهسته (حرکت همراه بامراقبت) نمونه های دیگری از این مدعاست …ضمناً بیندیشید در واژه هایی مانند: کلاه، پناه، نگاه (نگاه داشتن)، شاه، آگاه و …

ریشه واژه «پیچ گوشتی»

«پیچ» در زبان فارسی از دو واژه ی «پای» و «چم» درست شده است… «چم» یعنی حرکت گردشی و منحنی و در کل یعنی پایی که درآن چم و گردش وجود دارد.
پای چم=پایچ =پیچ

ریشه واژه «سیب»

«سیب» در زبان فارسی از ریشه ی «ساب» به معنای ساییده شده (صاف ولطیف شده) ساخته شده است که واقعاً این وازه برازنده ی «سیب» است.

ریشه واژه «جوان»

«جوان» در زبان فارسی از ریشه ی «جن» به معنای «جنبنده و پرحرکت» گرفته شده است. در میان برخی از ریشه های دو حرفی زبان فارسی هرگاه دو حرف «وا» بیاید معنای خصلت درونی به آن واژه می دهد مانند:
جن=ج+وا+ن=جوان
تن=ت+وا+ن=توان
نز(ظریف)=ن+وا+ز=نواز


دژخیم= ضد اخلاق

ریشه واژه «زمین»

زمین از حکیمانه ترین و استوارترین واژه های زبان پارسی است که علاوه برنامگذاری مکان به سیر ایجاد آن نیز اشاره دارد.
زمین= زم (سرد) + ین (پسوندنسبی)= سرد شده.
همانطور که می دانیم زمین در آغاز آفرینش گوی آتشینی از گدازه ها بود که در پی چند میلیون سال بارش باران به سردی و خشکی گرایید.
جز اول این واژه را می توان در کلماتی چون؛ زمهریر (باد سرد)، زمستان نیز مشاهده کرد.

ریشه واژه «پاسخ»

پاسخ درآغاز «پات + سخن» یا «پاد + سخن» به معنای جواب سخن یا ضدسخن بوده که به مرور زمان حروف «ت» و «ن» از آن حذف شده و به گونه ی واژه ای روان درآمده است.

ریشه واژه «چمدان»

چمدان همان «جامه دان» فارسی است که به زبان روسی وارد شده است پس از تغییر درلهجه زبان فارسی دوباره به زبان فارسی وبه صورت «چمدان» برگشته است.

ریشه واژه های «مرد، زن، دختر، پسر، پدر، مادر»

مرد از مُردن است . زیرا زایندگی ندارد. مرگ نیز با مرد هم ریشه است.
زَن از زادن است و زِندگی نیز از زن است.
دُختر از ریشه «دوغ» است که در میان مردمان آریایی به معنی «شیر» بوده و ریشه واژه ی دختر «دوغ دَر» بوده به معنی «شیر دوش» زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود. به 
daughter در انگلیسی توجه کنید. واژه daughter نیز همین دختر است . gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و « خ » گفته می شده. در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوی دوخت می باشد. دوغ در در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شد .
اما پسر، «پوسْتْ دَر» بوده است. کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند.
پوست در، به پسر تبدیل شده است. در پارسی باستان 
puthra پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است. در بسیاری از گویشهای کردی از جمله کردی فهلوی (فَیلی) هنوز پسوند «دَر» به کار می رود. مانند «نان دَر» که به معنی «کسی است که وظیفه ی غذا دادن به خانواده و اطرافیانش را بر عهده دارد».
حرف «پـِ » در «پدر» از پاییدن است. پدر یعنی پاینده کسی که می پاید. کسی که مراقب خانواده اش است و آنان را می پاید. پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است. جالب است که تلفظ «فاذر» در انگلیسی بیشتر به «پادَر» شبیه است تا تلفظ «پدر» !
خواهر (خواهَر) از ریشه «خواه» است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است. خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است.
بَرادر نیز در اصل بَرا + در است. یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما.
«مادر» یعنی «پدید آورنده ی ما». (زنده باد مادر)

ریشه واژه «پنجره»

پنجره= از دو واژه ی «پن (بستن) + جره (دارای قرینه) درست شده است.
به این مثالها جهت آشنایی با ریشه ی «پن» توجه کنید:
پنام= پن (بستن) +آم (دهان)= دهان بند
پنافتن= مسدودشدن
پنیر= پن (بستن) + شیر= شیربسته شده
پینه= پنه، بسته شده، پینه بستن
بند= دراصل «پنت» بوده و برای راحت چرخیدن در زبان به شکل «بند» درآمده است، وسیله ی بستن

ریشه واژه «جی»

«جی» از باستانی ترین نقاط شهراصفهان است و به معنای پادگان و لشگر وآوردگاه می باشد. این واژه در زبان عربی بصورت «جیش»=لشگر استفاده می شود.

ریشه واژه «پناه»

«پناه» از دو بن واژه ی «پن» به معنای «دربسته» و «آه» به معنای «مراقبت» وبه معنای جای دربسته برای مراقبت می باشد. برای مثال های بیشتر ریشه واژه پنجره را ببینید.

ریشه واژه «جوراب»

«جِر» در زبان فارسی ریشه ایست که «قرینه بودن» و «جوربودن» را می رساند که در ابتدا «گِر» تلفظ و بعدا به «جِر» تغییرصامت داده است. «جوراب» یا «گوراب» یعنی پوشش دارای جور یا قرینه که درابتدا به معنی پاپوش مانع نفوذ آب استفاده می شده است.
به واژگان دیگری که ازبن واژه ی “جر” درست شده است توجه فرمایید:
پنجره= پن (قابل بستن) + جره (داری قرینه)
جاری= به معنای قرینه ی همسربرادر
گاری= داری چرخهای قرینه
گور= حیوان دارای خطهای قرینه
گور= مدفن های در یک ردیف و دارای قرینه
انجیر= دارای دانه های جور و دارای قرینه
آجر= خشتهای دارای جور و همسان (آجور)
جردادن= به درازا نصف کردن و قرینه دار کردن پارچه
زنجیر= حلقه های دارای همسان و قرینه
جار= چراغ چندشاخه د ارای جور و همسان
جیره= غذای دارای اندازه های یک جور یا در وعده های یک جور
و…

ریشه واژه «آهو»

«آه» در زبا ن فارسی به معنای مراقبت است، آهو= آه + او (پسوندساخت اسم اشیا) یعنی حیوانی که دمادم مراقب خویش است.
سایرواژه های: آهن (فلزساخت وسایل مراقبت)، آهسته (حرکت همراه بامراقبت) نمونه های دیگری از این مدعاست …ضمناً بیندیشید در واژه هایی مانند: کلاه، پناه، نگاه (نگاه داشتن)، شاه، آگاه و …

ریشه واژه «پیچ گوشتی»

«پیچ» در زبان فارسی از دو واژه ی «پای» و «چم» درست شده است… «چم» یعنی حرکت گردشی و منحنی و در کل یعنی پایی که درآن چم و گردش وجود دارد.
پای چم=پایچ =پیچ

ریشه واژه «سیب»

«سیب» در زبان فارسی از ریشه ی «ساب» به معنای ساییده شده (صاف ولطیف شده) ساخته شده است که واقعاً این وازه برازنده ی «سیب» است.

ریشه واژه «جوان»

«جوان» در زبان فارسی از ریشه ی «جن» به معنای «جنبنده و پرحرکت» گرفته شده است. در میان برخی از ریشه های دو حرفی زبان فارسی هرگاه دو حرف «وا» بیاید معنای خصلت درونی به آن واژه می دهد مانند:
جن=ج+وا+ن=جوان
تن=ت+وا+ن=توان
نز(ظریف)=ن+وا+ز=نواز


      


نماد - رمز


در لغت به معنای با چشم و ابرو و دست ودهان اشاره کردن است واصطلاحا به هر علامت ،نشان کلمه یا عبارتی گفته می شود که دارای معنا ومفهوم خاص بجز معنای اصلی خود باشد.

انسان برای شناخت پیرامون خود از تجربه ،حواس ونیروی عقل استفاده می کند وپدیده ها را کشف ودرک می کند اما وقتی به شناخت اموری می پردازدکه بیرون از حواس وتجربه ی اوست ،درک وفهم آن ها دشوار می شود. ناچار برای شناخت آن ها از تخیل واحساس خود کمک می گیرد واز زبان رمزی یا کلمات نمادین استفاده می کند.

براین اساس هر پدیده ی جانداریا بی جان می تواند با مفاهیم مقایسه شود. این سخن دقیقا به معنای جانشین کردن چیزی به جای چیز دیگر نیست. بلکه کاربرد تصویرهای قابل لمس برای بیان معانی واحساسات وعواطف است. ابتدا وجه مشترک آنها شناسایی می شود. سپس هر یک از جنبه ها ی اشتراک ،رمز چیز دیگر می شود. این نوع بیان رمز آمیز ، موجب زیبایی وتوانمندی زبان می گردد. شاعران ونویسندگان با استفاده از تخیل و آوردن شخصیت های غیر انسانی ،ذهن آدمی را وادار می سازند تا شبیه آنها را در جامعه واطراف خود پیدا کنند.

این گونه داستان ها را " داستان های رمزی ونمادین " می گویند.

"کلاغ " نماد خبرچینی وبد یمنی ،  " طوطی " نماد تقلید کننده ، " اسب " مظهر نجابت و " کبوتر " مظهر صلح ومظلومیت است.

در این جا برخی از نمادها ونشانه ها در نوشته ،که  به زیبایی هنری آن می افزاید،آورده شده است. 

آسمان = ایثار وبخشندگی                 آینه = صفا وپاکی                   بادصبا= پیام رسانی

باران= آزادی ، رحمت                       پروانه= عاشق                         چشمه= پاکی

خورشید= بخشندگی                     درخت بید= افراد ترس و وسازش کار

دریا= بخشندگی                            رود= جنبش وتکاپو         درخت سپیدار= بی حاصلی

زیتون=صلح وآشتی                        سرو= آزادگی وجاودانگی       شب= ظلم وستم

شمع= معشوق، پرگویی                 شیر= شجاعت              صدف= خاموشی ، سکوت

طاووس= زیبایی وغرور                   صلیب= مسیحیت                     عقاب= بلند پروازی

غروب خورشید= مرگ                     ققنوس= هویت وموجودیت یک ملت

کوه= استقامت                              گل سرخ  = عشق، طراوت            گل نیلوفر= عرفان

گون= انسان گرفتار واسیر                لاله= خون شهید                         هما= سعادت

ماه= ایثارگری وبخشندگی ، زیبایی                                                  نسیم= انسان آزاده

نی= انسان غریب دور افتاده از وطن                                                  هلال= اسلام

 حالا شما به همین صورت نماد حیواناتی را که گفته نشده بنویسید.